نيكا عشق مانيكا عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

دخترم هستي من

خرید کردن با نیکا عسلی

گل دخترم، دو روز پيش بعد از ظهر با زهره جون( همكلاسي بابايي ) رفتيم خريد با هم قرار گذاشتيم بريم يه فروشگاه(   prlmark   ) ساعت 2.30 ناهار شمارو دادم ( سوپ )خدا  رو شکر بدونه اذيت همشو خوردي نوش جونت اماده شدیم... بابايي تا يه مسيري بردمون تا (turmstr ) بعد من و شما سوار مترو ubahn  شديم رفتيم       walter  ساعت ٤ با خاله زهره قرار داشتيم ...  خلاصه تو مترو خيلي خوب بودي همينطور تو كالسكه بودي و اطراف رو نگاه ميكردي راستي گلم اولين يار بود كه فقط خودمون دوتا با مترو رفتيم اخه هميشه با ماشين ميريم يا از وقتی به دنیا اومدی بابایی با هامون بوده  ... جونم برات بگه اولش خوب بودي ويعد خوابت گ...
16 مرداد 1393

8 ماهگی نیکا جونمممممم

نيكا جونم ٨ ماهگيت مبارك  چقدراين ٨ ماه زود گذشت انگار همين ديروز بود كه منتظر بودم به دنيا بياي يا اینگار همين ديروز بود كه فقط شير ميخوردي و ميخوابيدی حتي نميتو نستي غلت بزني  الان ديگه بايد دنبالت بدوم چشم بهم ميزنم تو اشبز خونه  و حتي اگه در حمام باز باشه اونجایی،  وااااااي پوشك كردنت بگو، مگه ميذاري همش ميخواي از دستم فرار كني ماجرايي داريم سر پوشك عوض كردن ... گاهی وقتا دلم واسه اون موقع که نوزاد بودی تنگ میشه...  خدايا شكرت بابت وجود نيكا این عکسها دقیقا واسه 8 ماهگیته. اصلا نزاشتی یه عکس درست درمون بگیرم... صبح رفته بودیم بیرون اینجا منتظر بابایی هستیم این عکسو خیلی ذوست دارم ...
14 مرداد 1393

این چند وقت...

سلام عزيزترينم اين چند روزه كه نتونستم وبلاگتو به روز كنم همش بيرون بوديم خيلي ددري شدي.  هر روز بعد از ظهر بهونه ميگيري كه اگه بابايي خونه باشه با بابايي  ميريم بيرون و اگه نباشه خودمون دوتا كالسكه رو برميدارم دوتايي ميريم جنگل و ميگرديم . شما هم كلي ذوق ميكني و بعد ميخوابي ... تو اين چند وقت يكي دو بار ديگه استخر رفتيم كه متاسفانه  گوشيمو خونه جا گذاشته بودم نتونستم عكسي ازت بگيرم بيشتر عكساي كه داري باگوشيم گرفتم  . اخه ميدوني گوشيم هميشه  دم دستمه بايد دوربينم بزارم دم دستم تا با دوربين عكس بگيرم كه عكساي بهتري داشته باشي. الهي قربونت برم كه هر چي ميگذره شيرين تر و خواستني تر ميشي... دیروز واسه اولين ...
12 مرداد 1393

گردش / اولین استخر رفتنه نیکا جونم

سلام دختر خوشگل و مهربونم چند روز پیشا  بعد از ظهر دوباره كالسكه رو برداشتيم و دوتايي رفتيم جنگل، كنار درياچه خيلي شلوغ بود ... همينطور را رفتيمو چرخيديم كه  شما خسته شدي و خوابيدي  منم يه كناري رو يه نيمكت نشستم  و واست شير درست كردم كه تو خواب بخوري يه كوچولو خوابيدي و وقتي بيدار شدي شير خوردي  يه خورده رفتيم گشتيم  و يه جايي خوب بيدا كرديم زير انداز انداختيم نشستيم و شما  كلي ذوق كرده بودي ... موز اورده بودم كه بخوري ولي اصلا لب نزدي منم زياد سخت نگرفتم و شير خوردي ...چمن ها رو ميكندي بعد ميخواستي بخوريش كه من زود ميگرفتم... يه خوانواده ايراني اومدن پيشمون نشستن( مادر، دختر، پسرو يه خانوم ديگ...
28 تير 1393

همينجوري...

دکتر احمد حلّت باتفکر بخوانید......................................... تا حالا عادت داشتید اشیاء بی مصرف رو انبار کنید و فکر کنید یه روزی - کی میدونه چه وقت – شاید به دردتون بخوره؟ تا حالا شده که پول هاتون رو جمع کنین و به خاطر اینکه فکر می کنید در آینده شاید بهش محتاج بشین، خرجش نکنید؟ تا حالا شده که لباسهاتون ، کفشهاتون، لوازم منزل و آشپزخونتون و چیزای دیگه رو که حتی یکبار هم از اونا استفاده نکردین، انبار کنید؟ درون خودت چی؟ تا حالا شده که خاطره ی سرزنش ها، خشم ها، ترس ها و چیزای دیگه رو به خاطر بسپاری؟ دیگه نکن! تو داری بر خلاف مسیر کامیابی خودت حرکت می کنی! باید جا باز کنی ... ، یه فضای خالی، تا اجازه بده چیزای تازه به...
27 تير 1393

زن ( خانووووووووم)

👩👩👩👩👩👩👩 (سه چيز يك زن را مانند ملكه مى سازد): ١-وقتي كه پول در دستهاش باشه ٢-وقتي كه لباس سفيد عروسي ميپوشه براي دوماد ٣-وقتي كه اولين بچش به دنيا مياد و براي اولين بار مادر ميشه. (سه چيز-زن را به گريه مياندازد): ١-حرفي كه جريحه دارش كند ٢-از دست دادن كسي كه دوستش داره ٣-مرور كردن خاطره هايي كه خوشحال كننده بوده براش و حالا از دستش داده (سه چيز-كه زن به آن احتياج دارد): ١-آغوشي كه از قلب و با محبت  باشه ٢-حرفي زيبا كه انگيزه هاش را بالا ببره ٣-وقتي داشته باشه براي استراحت و تجديد قوا (سه چيز -زن را ميكشد): ١-زني بر او ارجحيت داشته باشد ٢-داغون شدن آيند ه اش ٣-رفتن پدر و مادر و پسرش (سه چيز كه زن به آن افتخار م...
27 تير 1393

مادر

فرزندم: روزی از روزها مرا پیر و فرتوت خواهی دید...ودر کارها یم غیر منطقی!! در آن وقت لطفا به من کمی وقت بده و صبر کن تا مرا بفهمی. هنگامی که دستم می لرزد و غذایم بر روی لباسم می ریزد؛ هنگامی که از پوشیدن لباسم ناتوانم؛ پس صبر کن و سالهایی را به یاد آور که کارهایی که امروز نمیتوانم انجام دهم، به تو یاد میدادم. اگر دیگر جوان و زیبا نیستم؛ مرا ملامت نکن و کودکی ات را به یاد آور، که تلاش میکردم تو را زیبا و خوشبو کنم. اگر دیگر نسل شما را نمی فهمم به من نخند، ولی تو گوش و چشم من ؛ برای آنچه نمی فهمم باش. من بودم  که ادب را به تو آموختم. من بودم که به تو آموختم چگونه با زندگی روبه رو شوی.پس چگونه امروز به من می گویی چه ک...
27 تير 1393

گردش مادر و دختری

سلام زندگيم ديروز بعد از ظهر  كالسكه رو برداشتيم با هم رفتيم  جنگل كنار خونمون ، هوا خيلي خيلي خوب يود اولش رفتيم پشت خونمون اينقدر خوشگل بود پر از خرگوش بود ديگه كم كم داشتم ميترسيدم هر جا رو نگاه ميكردم خرگوش بود  بعد شما خوابيدي همون موقع خاله مهتاب زنگ زد شما از صداي من بيدار شدي  بعد رفتيم تو جنگل كنار اب بچه ها ميرفتن تو اب بازي ميكردن شما هم خواب بودي وقتي كه بيدار شدي با تعجب  بهشون نگاه ميكردي   هر كاري كردم ميوه يخوري اصلا نخوردي... واقعا از ديدن اون مناظر سرسيز وخوشگل لذت برديم و احساس ارامش كرديم، دو ساعت واسه خودمون گشتيمو لذت برديم و شما هم كوجكترين اذيتي نكردي بعد اومديم خونه بابايي اومد...
26 تير 1393

اولین بار که نیکا چهار دست و پا رفت

سلام قربونت بشم دختر قشنكم شما در ٧ ماه و ٧ روزگي سعي كردي چهار دست و پا بري كه تو اين دو سه روز بيشرفتت خيلي خوب بوده واااااي اگه بدوني منو بابايي چقدر ذوقت كرديم همش نگران بودم فكر ميكردم خيلي ديره ولي همه ميگفتن هر بچه اي با بچه ي ديگه فرق داره... الان ديگه تند وتند خودتو به اون جيزي كه ميخواي ميرسوني امروز داشتم جارو برقي ميكشيدم زود خودتو ميرسوندي بهش، تا ميرم تو اشبزخونه خودتو زود  به در ميرسوني  اگه بدوني اولين بار كه ديدم چقدر ذوق كردم الهي من دورت بگردم دختر نازم عزیزم شیر خیلی کم میخوری شیر خودمم که نمیخوری تا یه کوچولو میخوری عق میزنی اگه بدونی چقدر نگرانم... مامانای گل  شما تجربه ای تو این زمینه ندارین؟ چی...
24 تير 1393