گردش / اولین استخر رفتنه نیکا جونم
سلام دختر خوشگل و مهربونم
چند روز پیشا بعد از ظهر دوباره كالسكه رو برداشتيم و دوتايي رفتيم جنگل، كنار درياچه خيلي شلوغ بود ...
همينطور را رفتيمو چرخيديم كه شما خسته شدي و خوابيدي منم يه كناري رو يه نيمكت نشستم و واست شير درست كردم كه تو خواب بخوري يه كوچولو خوابيدي و وقتي بيدار شدي شير خوردي يه خورده رفتيم گشتيم و يه جايي خوب بيدا كرديم زير انداز انداختيم نشستيم و شما كلي ذوق كرده بودي ...
موز اورده بودم كه بخوري ولي اصلا لب نزدي منم زياد سخت نگرفتم و شير خوردي ...چمن ها رو ميكندي بعد ميخواستي بخوريش كه من زود ميگرفتم...
يه خوانواده ايراني اومدن پيشمون نشستن( مادر، دختر، پسرو يه خانوم ديگه) يه كوچولو باهم صحبت كرديم ١٦ سال بود كه اينجا زندگي ميكردن دخترش لهجه الماني داشت يعني وقتي فارسي صحبت ميكرد با لهجه الماني بود، ميگفت از بچكي مدام باهاش فارسي صحبت ميكرديم بعد هم گذاشتیمش مدرسه ايرانيا كه خوندنو نوشتن فارسي ياد بگيره ميگفت الان در حد كلاس دوم ابتدايي ميتونه بخونه وبنويسه ( دختره ١٤ يا ١٥ سالش بود) خيلي تاكيد داشت كه حتما باهات فارسي زياد حرف بزنم و مثل همه ميگفت كه الماني زبان اول ايناست ما بايد سعي كنيم حداقل فارسي بهشون ياد بديم ميگفت ما چه بخوايم جه نخوايم اينا الماني رو بهتر حرف ميزنن منظورش بدون لهجه بود... ديگه يه كوچولو صحبت كرديم و بارو بنديلمونو بستيمو اومديم خونه ...
چند وقت بيشا بابايي ميگفت وقت تو الكي رو وبلاگ گذاشتي از كجا معلوم نيكا بزرك شد بتونه فارسي خوب بخونه .... منم گفتم اشگال نداره من تا اونجا كه بتونم و بخوام مينويسم و هم اينكه نيكارو مدرسه ايرانيا ميذاريم كه بتونه فارسي رو بخونه و بنويسه ( البته جدا از اون مدرسه اي كه ميره )
دخترم وقتي شما رو باردار بودم يه دفتر داشتم كه خاطرات هر هفته تو اون تو مينوشتم چند وقت پيشا داشتم ميخوندمش انقدر دلم واسه اون روزا تنك شد خيلي دوران شيرينيه من خيلي دوران حاملگيمو دوست داشتم خيليييييي زياد، بعضي وقتا واقعا بدجور دلم واسه اون روزا تنگ ميشه يه حس خيلي عجيبو شيرينيه هم خوشحالي و هم پررررررر استرس، واااااااي خريد كردناش...
با چه ذوق و شوقي لباس انتخاب ميكني هيجوقت يادم نميره اولين لباسي كه واست خريدم : يادمه ميخواستيم بريم كنسرت ابي و من اون موقعه ٣ ماه يا ٤ ماهم بود، دقيقا يادمه كه پنجشنبه بود كه بابايي رفت فوتبال منم تنها رفتم خريد كلي گشتم و اون لباسي رو كه ميخواستم پيدا كردم وخريدم هر ار گاهي هم خوراكي ميخوردم هميشه تو كيفم كلي خوراكي بود از ساندويج گرفته تا انواع مغزها، ابميوه و ...
تو يكي از اين فروشگاها بود كه يه سرهمي خوشگل ديدم ولي نميدونم جرا نخريدمش خلاصه خريدامو كردم رفتم پيش بابايي تا با هم بريم خونه، اونجايي كه منتظر بابايي بودم يكي ازشعبه هاي اون مغازه اونجا بود ديگه وقتي بابايي اومد زود رفتيم اون سرهمي رو خريديم يادش بخير به همه نشون ميدادم چقدر تورو توش تجسم كردم چقدر تو بغلم گرفتمشو فشارش دادم...
اميدوارم ماماني يه روزي اين حس منو درك كني ...
الان كه واست مينويسم شما رو پام خوابي ، انقدر دوستت دارم كه واقعا زبانم از بيانش قاصره، باور كن نفسم به نفست بستس، باور كن همه ي دنيامي، باور كن تو همون چيزي هستي كه ميخواستم خيلي خوشحالم كه خدا بهم دختر داده واسه مني كه تواين غربت زندكي ميكنم بهترين همدم مونسي بهترين دوست و همراهي، خدا هيج كاريش بدون حكمت نيست...
خيلي دوستت دارم دختر نازم تو بهترين اتفاق زندگيم بودي و هستي راستی بابایی هم بهترین اتفاق زندگیم بوده ذیگه خلاصه جفتتون
از اينكه خدا تو رو بهم داده روزي هزار بار شكرش ميكنم
خداياااااااا شكرت دخترمو به خودت ميسپارم هميشه مواظبش باش...
دیروز با بابایی و اقا محمد ( فامیل بابایی) رفتبم استخر دور و بر استخر چمن بود و همه اونجا نشسته بودن...
یادش بخیر پارسال چقدر با مریم اینا اینجا اومدیم...
شما تو ماشین خوابیدی وقتی هم که رسیدیم گذاشتیمت تو کالسکه خوابیدی ولی به محض اینکه گذاشتمت رو رمین بیدار شدی و با تعجب اطراف و نگاه میکردی... بابایی اینا رفتن تو اب بعد منو بابایی تو رو بردبم تو اب که باز همینطور تعجب کرده بودی دیگه دیدیم واست خیلی زوده و ممکن سرما بخوری زود اوردیمت بیرون...
دیگه قشنگ چهار دستو پا میری هر جا که باشیم زود خودتو بهمون میرسونی تا میرم تو اشپزخونه یه دقیقه بعد اونحایی ...
دو تایی رفتیم جنگل
اینجا تازه داشتیم میرفتیم/ کیفه واسه اون کالسکه ات بود که دزدیدن ...
قربون اون قد و بالات بشم منننننننن
یه خورده که گذشت خوابیدی
ظرفی که توش موز بود میخواستی بگیری که البته گرفتی و دستتو کردی توش
الهی دورت بگردم
عزیزمیییییییییییییی
چیه مامانی؟ با اون دور لب موزیت
در راه بازگشت به خونه
قربون چهار دست و پا رفتنت مامانییییییییییییییی
اولین استخری که رفتی
تازه از خواب بیدار شدی مات و مبهوت
جونه دلمی به خدااااااااااااااااااااا
نوش جونت زندگیییییییییییییییییییییییی
دوباره رفتی سراغ چمنا...
این استخره واسه بچه های بزرگتر بود دیگه ما بردیمت اون قسمتی که واسه فسقلیا هست ولی به نظرم هنوز خیلی زود بود اخه همه کم کم یک سالشون بود حداقل میتونستن وایسن ...
اون عکسا اصلا نمیشه اینجا گذاشت
من هر روز سعی میکنم ببرمت بیرون هر روز بعداز ظهر با بابایی و یا خودمون دو تا میریم بیرون شما هم کلللللللللللللللللللللی کیف میکنی