گردش مادر و دختری
سلام زندگيم
ديروز بعد از ظهر كالسكه رو برداشتيم با هم رفتيم جنگل كنار خونمون ، هوا خيلي خيلي خوب يود اولش رفتيم پشت خونمون اينقدر خوشگل بود پر از خرگوش بود ديگه كم كم داشتم ميترسيدم هر جا رو نگاه ميكردم خرگوش بود
بعد شما خوابيدي همون موقع خاله مهتاب زنگ زد شما از صداي من بيدار شدي بعد رفتيم تو جنگل كنار اب بچه ها ميرفتن تو اب بازي ميكردن شما هم خواب بودي وقتي كه بيدار شدي با تعجب بهشون نگاه ميكردي هر كاري كردم ميوه يخوري اصلا نخوردي...
واقعا از ديدن اون مناظر سرسيز وخوشگل لذت برديم و احساس ارامش كرديم، دو ساعت واسه خودمون گشتيمو لذت برديم و شما هم كوجكترين اذيتي نكردي بعد اومديم خونه بابايي اومد پايين كمكمون كرد كالسكه رو گذاشت صندق عقب ماشين جايي هميشگيش و بغلت كرد و اومديم خونه ...
به بابايي ميگم من خونه همين دورو ير ميخوام اضلا از اينجا دور تر نميرم اخه خيلي خوشگله ....
راستي ماماني اون خونه اي كه ديده بوديم به خاطر يه سري مشكلات ديگه نميريم و دوباره دونبال خونه ميگرديم ...
در بدو ورود کمی اب بخورم...
خودتو خیس خیس کرده بودی...
ببین خرگوشا رو
اجازه هست دووووووووووووورت بگردم؟
سانس اول خواب...
بیدار شدی دوباره خوابیدی
دخترم همچنان خوابه
مامانی پاشو دیگه...
الهی قربونت برم که هنوز گیج خوابی
قربون اون صورت خوشگلت
جون دلمی به خدااااااااااااااااااااا
مامانی چرا اخم کردی ببین چه دختر نازی اومده پیشت
عاشق این کیفه ای