نيكا عشق مانيكا عشق ما، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره
پیوند عشق ماپیوند عشق ما، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

دخترم هستي من

زن ( خانووووووووم)

👩👩👩👩👩👩👩 (سه چيز يك زن را مانند ملكه مى سازد): ١-وقتي كه پول در دستهاش باشه ٢-وقتي كه لباس سفيد عروسي ميپوشه براي دوماد ٣-وقتي كه اولين بچش به دنيا مياد و براي اولين بار مادر ميشه. (سه چيز-زن را به گريه مياندازد): ١-حرفي كه جريحه دارش كند ٢-از دست دادن كسي كه دوستش داره ٣-مرور كردن خاطره هايي كه خوشحال كننده بوده براش و حالا از دستش داده (سه چيز-كه زن به آن احتياج دارد): ١-آغوشي كه از قلب و با محبت  باشه ٢-حرفي زيبا كه انگيزه هاش را بالا ببره ٣-وقتي داشته باشه براي استراحت و تجديد قوا (سه چيز -زن را ميكشد): ١-زني بر او ارجحيت داشته باشد ٢-داغون شدن آيند ه اش ٣-رفتن پدر و مادر و پسرش (سه چيز كه زن به آن افتخار م...
27 تير 1393

مادر

فرزندم: روزی از روزها مرا پیر و فرتوت خواهی دید...ودر کارها یم غیر منطقی!! در آن وقت لطفا به من کمی وقت بده و صبر کن تا مرا بفهمی. هنگامی که دستم می لرزد و غذایم بر روی لباسم می ریزد؛ هنگامی که از پوشیدن لباسم ناتوانم؛ پس صبر کن و سالهایی را به یاد آور که کارهایی که امروز نمیتوانم انجام دهم، به تو یاد میدادم. اگر دیگر جوان و زیبا نیستم؛ مرا ملامت نکن و کودکی ات را به یاد آور، که تلاش میکردم تو را زیبا و خوشبو کنم. اگر دیگر نسل شما را نمی فهمم به من نخند، ولی تو گوش و چشم من ؛ برای آنچه نمی فهمم باش. من بودم  که ادب را به تو آموختم. من بودم که به تو آموختم چگونه با زندگی روبه رو شوی.پس چگونه امروز به من می گویی چه ک...
27 تير 1393

گردش مادر و دختری

سلام زندگيم ديروز بعد از ظهر  كالسكه رو برداشتيم با هم رفتيم  جنگل كنار خونمون ، هوا خيلي خيلي خوب يود اولش رفتيم پشت خونمون اينقدر خوشگل بود پر از خرگوش بود ديگه كم كم داشتم ميترسيدم هر جا رو نگاه ميكردم خرگوش بود  بعد شما خوابيدي همون موقع خاله مهتاب زنگ زد شما از صداي من بيدار شدي  بعد رفتيم تو جنگل كنار اب بچه ها ميرفتن تو اب بازي ميكردن شما هم خواب بودي وقتي كه بيدار شدي با تعجب  بهشون نگاه ميكردي   هر كاري كردم ميوه يخوري اصلا نخوردي... واقعا از ديدن اون مناظر سرسيز وخوشگل لذت برديم و احساس ارامش كرديم، دو ساعت واسه خودمون گشتيمو لذت برديم و شما هم كوجكترين اذيتي نكردي بعد اومديم خونه بابايي اومد...
26 تير 1393

اولین بار که نیکا چهار دست و پا رفت

سلام قربونت بشم دختر قشنكم شما در ٧ ماه و ٧ روزگي سعي كردي چهار دست و پا بري كه تو اين دو سه روز بيشرفتت خيلي خوب بوده واااااي اگه بدوني منو بابايي چقدر ذوقت كرديم همش نگران بودم فكر ميكردم خيلي ديره ولي همه ميگفتن هر بچه اي با بچه ي ديگه فرق داره... الان ديگه تند وتند خودتو به اون جيزي كه ميخواي ميرسوني امروز داشتم جارو برقي ميكشيدم زود خودتو ميرسوندي بهش، تا ميرم تو اشبزخونه خودتو زود  به در ميرسوني  اگه بدوني اولين بار كه ديدم چقدر ذوق كردم الهي من دورت بگردم دختر نازم عزیزم شیر خیلی کم میخوری شیر خودمم که نمیخوری تا یه کوچولو میخوری عق میزنی اگه بدونی چقدر نگرانم... مامانای گل  شما تجربه ای تو این زمینه ندارین؟ چی...
24 تير 1393

کلاس مامان / خونه / فوتبال ایران و بوسنی

سلام دختر نازم سلام دوستاي مهربونم گفته بودم خونمونو ميخوايم عوض كنيم و دنبال خونه بزرگتر ميگرديم بالاخره پيدا كرديم چند روز پيشا با بابايي رفتيم ديديم نزديك همين خونمونه  و از اين بابت خيلي خوبه اخه من اينجارو خيلي دوست دارم ... امروز قرار بود با بابايي بريم واسه بستن قرار داد يه سري چيز ميز ، خلاصه بابايي ساعت يه ربع به ٤ اومد دنبالمون رفتيم، هوا خيلي سرد بود و بارون ميومد، لباس گرم تن شما كردمو رفتيم پايين تا بابايي بياد دقيقا ١ دقيقا بعد بابايي اومد...  ديگه تا بابايي داشت قرار داد وسايلارو ميبست من هم دوباره خونه رو نگاه كردم خونه خوبيه همه جا پاركته فقط اتاق شما موكته، يه بالكن خيلي خوشگلم داره كه ويوش خيلي قشنگه .....
4 تير 1393