اتفاقات این چند روز...
سلام دختر خوشگلممم
چند روز پیش با دوست بابایی ومامانشون که از ایران اومده بودن رفتیم خرید که هم من واسه شما لباس و یکسری چیزای دیگه بخرم وهم اینکه مامان دوست بابایی سوغاتی بگیرن... موقع رفتن خیلی خوب بود شما قشنگ تو ماشین خوابیدی ولی بعد که دوباره سوار ماشین شدیم بریم یه جایی دیگه یکدفعه اینقدر گریه کردی وااااااای اینقدر ترسیده بودم اخه خیلی عجیب بود هیچ وقت اینطوری نمیشدی دیگه مامان دوست بابایی بغلت کرد همینطوری خودتو سفت کرده بودی... گفتیم شاید گرمت شده اخه هوای اینجا اصلا معلوم نیست تا روز قبلش همه با تاب شلوارک تو خیابون بودن ولی فرداش همه با پالتو و بوت خیلی هوا سرد شده بود و همینطور بارون میومد بخاطر همین من یه کاپشن سرهمی تنت کرده بودم خلاصه رسیدیم بابایی اومد بغلت کرد و همون موقع یه سویشرت با شلوارش واست خریدیم همونجا هم تنت کردم ولی بازم بیقرار بودی وهمش بغلمون بودی کالسکه تو هم نبرده بودیم دیگه رسما از کتو کول افتادیم
مامان دوست بابایی میگفت خیلی ترسیدم که اینجوری گریه میکرد بابایی هم میگفت مهشادم جلوی شما گریه نکرد اخه هر وقت نیکا گریه میکنه مهشادم باهاش گریه میکنه حالا من میمونم کدومشونو اروم کنم
دیگه عزیزم هر طوری بود خرید کردیم واسه شما عسل طلا چند دست لباس خریدم تو این هفته هم میخواییم واست صندلی غذا و روروعک و یه سری اسباب بازی بخریم ولی واسه روروعک هنوز تصمیم نگرفتیم اخه بعضیا میگن اصلا خوب نیست... دیگه داشتیم بر میگشتیم دوست بابایی میگفت بریم بار گفتم مگه من با این فسقلی میتونم بیام تو بار بشینم ذیگه خلاصه کنسل شد اونا رو رسوندیم و اومدیم خونه وقتی اومدیم باباجون ومامان جون اینا اومدن اینترنت که خانوم کوچیک و ببینن بعدم دیگه شما یه کو چولو فرنی خوردی و خوابیدی خیلی این چند روزه کم غذا میخوری وای اینقدر سر غذا خوردنت اعصابم خورد میشه که خدا میدونه روزا هم خیلی کم پیش میاد شیر بخوری اگه تو خواب بتو نم بهت شیر بدم وگرنه نمیخوری ولی شبا چند بار بیدار میشی شیر میخوری. شیر خشکم اصلا نمیخوری چند روزه ذارم سعی میکنم بهت بدم که حداقل تو روز یه کوچولو بخوری البته به دکترت گفتم گفت اشکال نداره ...
دیگه اینکه چند روز توهم زده بودم که خیلی لاغری ولی همه میگفتن نه بابا لاغر نیست غذا هم نمیخوردی دیگه اعصابم خیلی خورد میشد. شیر خشک تو امشب عوض کردم خدا کنه بخوری ...
چند شب چیش هم واسه شام خونه یکی از دوستای بابایی دعوت بودیم پدر و مادر دوست دخترش از ایران اومده بودن یه مهمونی گرفته بودن البته 8 یا 9 نفر بیشتر نبودیم وقتی رفتیم تا یک ساعت اول خیلی خوب بود و شما اروم بودی و واسه خودت بازی میکردی ولی کم کم شروع کردی به گریه کردن خوابت میومد نمیخوابیدی اخه عادت داری تا همه جا ساکت نباشه خوابت نمیبره دیگه اینقدر گریه کردییییییییییییییی ... طوری که چراغا رو خاموش کردیم تا شما بخوابی ذیگه با هزار زورو زحمت تو بغلم خوابیدی ولی تا میذاشتمت زمین وااااااااااااااای همینطور گریه میکردی ذیگه واسه نیم ساعت تو بغلم خوابیدی بعد هم که بیدار شدی همش بغلم بودی دست سمت چپم خیلی درد گرفته بود البته بابایی هم کمکم کرد ولی کم...
ذیگه ساعت 12 اومدیم خونه اینم از مهمونی رفتن با شما اصلا فکر نمیکردم اینجوری کنی عشق کوچولو
از گریه هات بگذریم میرسیم به شیرین بازیات هر چی بگم چقدر خوردنی شدی کم گفتم یعنی بعضی وقتا دوست دارم ذرسته بخورمت ... وقتی که داری واسه خودت بازی میکنی دوست دارم همینطوری نگات کنم وقتی یه چیزی میخوای همچین دست و پاتو تکون میدی ... امروز عصر یه کوچولو بد اروم بودی بعد که بردمت تو اشپز خونه که واست فرنی درست کنم اینقدر میخندیدی واااااااااااااای منم گرفتم اینقدر چلوندمت دختر نازم خیلی خیلییییییییییییییییییییی دوستت دارم و روزام با تو یه رنگ وبوی دیگه گرفته
عاشق بازی کردن با کاغذی ... منم یه روزنامه دستت میدم که حواست پرت شه بهت غذا بدم ولی دیگه الان جواب نمیده
این همون روزیه که کلی تو ماشین گریه کردی الی من بمیرم واست عزیزمممممم
اینجا حمامت کرده بودم این در کرمم داده بودم دستت تا بذاری لباس تنت کنم... موهات بلند شده تو هوا میمونه
الهی دورت بگردم عزیز دلمممممم
دخترم رفته حمام تا شب بره مهمونی... عافیت باشه خوشگلم
خانومچه رو ببین... کلاه پیدا نکردم رو سری سرت کردم اخه خیلی سرد بود گفتم از حمام اومدی خدای نکرده شاید سرما بخوری
خواب بودی بیدار شدی ببین چجوری نگام میکنی الهی من فدات شممممممممممم
تو مهمونی همش داشتی با کیف شیرت بازی میکردی
بعد با هزار زورو زحمت تو بغلم خوابیدی
ببین خواب خوابی ولی نمیخوابیدی مامانی مگه مجبوری بیدار باشی
الهی قربون اون صورت معصومت بشممممممم
تا رسیدیم خونه...
دیروز تو اشپزخونه بودم دیدم صدات نمیاد اومدم دیدم غذا تو ریختی
دیروز با خاله ملوک (ذوستمون) رفتیم جنگل
بغل خاله ملوک... ای جونمممممممممممم
با خاله ملوک رفتی اردک ببینی
موقع برگشت به خونه... الهی من دور سرت بگردم عسلممممممممم