تولد 24 سالگي و سوپرايز شدن ...
امروز تولدم بود و ديروز بعد از ظهر خاله رويا زنگ زد و گفت ي فروشگاه لباس بچه ها رو تخفيف زده مياي فردا بريم ببينيم اسباب بازي و همه چي داره منم گفتم اره بريم ساعتشو تعين كن بريم و خاله رويا گفت تا 10 شب اونجا بازه كمي تعجب برانگيز بود اخه اينجا همه مغازه ها فقط تا ٨ شب و بعضي مغازه ها تا ٩ ولي خاله رويا گفت اينجا فردا استثناست ،خلاصه قرار بر اين شد فردا با خاله رويا بريم خريد...
كالسكه صندق عقب ماشين بود و بابايي صبح فراموش ميكنه واسم بزاره خونه و من وقتي از خواب بيدار شدم به بابايي زنگ زدم و گفتن كالسكه رو گذاشتي و متوجه شدم فراموش كرده و بابايي گفت طرفاي ساعت 6 با يكي نزديكاي خونه قرار كاري دارم ميام كالسكه رو بهت ميدم و با كلي چك و چونه قرار شد بابايي مارو تا خونه خاله رويا برسونه اخه اونجايي كه ميخواستيم واسه خريد بريم گويا نزديك خونه خاله رويا بود...
خلاصه بابايي بعد از 45 دقيقه تاخير اومد دنبالمون و ديدم خاله ملوكم تو ماشينه و بابايي گفت من تو رو ميزارم پيش رويا و من با ملوك ميرم فلان جا واسش قرار دادا فلان چيزو ببندم و بعدش با ي نفر قرار كاري دارم و بعدخريد ت تموم شد ميام دنبالت و ما رو گذاشت خونه خاله رويا و عمو محمد و برداشت و رفتن ( محمد شوهر رويا) كاملا عادي و من اصلا به چيزي شك نكردم ...
و رويا ي كوچولو لغتش داد و رفتيم بيرون و رويا ميگفت ادرس اون فروشگاه رو محمد بلده و زنگ ميزد مدام ادرس ميگرفت و بعد از كلي گشتن رسيديم به ي پمپ بنزين كه كنار اون ي رستوران بود كه من قبلا اونجا رفته بود و خيلي جاي دنج و شيكي بود و رويا هم گفت بابا اين فروشگاه معلوم نيست كجاست بزار برم از اين رستوران بپرسم كه من گفتم برو من بيرون منتظر ميمونم كه گفت نه بيا و ...
و وقتي وارد رستوران شديم ديدم بابا بهزاد و خاله ملوك و دوست خاله ملوك (محمد) و عمو محمد اونجا هستن و تا ما اومديم همه بلند شدن و تولدمو تبريك گفتن و من كاملا سوپرايز شدم ، ي حدسايي ميزدم ولي مطمئن نبودم وپيش خودم فكر ميكردم چرا رويا و بهزاد ويا ملوك اصلا تولدمو تبريك نگفتن و... خلاصه كه حسابي خوشحال و سوپرايز شدم وانصافا بابا بهزاد و خاله ملوك و خاله رويا و عمو محمد خيلي خوب نقش بازي كردن و دستشون درد نكنه خوشحال شدم
و بهزاد كه واقعا زحمت كشيده بود وگويا روز قبل با رويا هماهنگ كرده بودن
خلاصه شام خورديم و بعد كيك و كادو هديه هايي خيلي خوبي گيرم اومد بابا بهزاد بغير از رستوران و ... ي ساعت خيلي خوشگل و دقيقا همون مارك و مدلي كه ميخواستم و خاله رويا و عمو محمد و هليا كوچولو ي ادكلان خيلي خوب كه تو همون مايه هايي هست كه دوست دارم و هميشه ميزنم (ملايم و خاص) و خاله ملوك ي كارت خريد
خيلي سعي كردم خلاصه بنويسم و ولي خلاصه تر از اين نتونستم امروز واسه هميشه تو ذهنم ميمونه و من به داشتن همچنين همسري و دوستايي به خودم ميبالم
خدايا شكرت واسه اين شب خيلييييي خوب
فردا در اسرع وقت عكس هديه هامو ميزارم تا به يادگار واسم بمونه